شيخ اشراق شيخ شهيد
شيخ اشراق شيخ شهيد
شيخ اشراق شيخ شهيد
نويسنده: سيد محمد ناظم زاده قمي
بعدها در مراغهنزد مجدالدينجيليرفتو گفتهاند كهنزد او حكمتو اصولفقهآموختهاست. نيز در اصفهاننزد ظهيرالدينفارسيكتابالبصاير در منطقرا خواندهاست. سهرورديبهسفرهايفراوانرفتهو با بزرگانو مشايخ هر ديار ملاقاتكردهاست. آخرينسفر ويبهحلبو دمشقبود و در آنجا مورد احترامملكظاهرشاهقرار گرفت. اين اكرامشاهجواناز او و نيز دلايلديگر ويرا محسود فقها كرد و خواستار حكمقتلاو از صلاحالدينايوبيشدند و سرانجامدر 587 ق به شكل نامعلوميدر جواني در حلباز دنيا رفت.
سهروردي، قامتيمعتدلو چهرهايسرخگونداشتهو بهشيوهقلندرانرفتار ميكرده است. برخياو را صاحب كراماتو برخيملحد دانستهاند. منابع كهن سبب شهادت سهرورديرا راجعبهمناظرهويدر بابختمنبوتگزارشكردهاند. لذا مفسرانامروزينسهرورديمعتقدند <ولايتاز اصول اعتقاديسهروردياستو بهنظر او اگرچهنبوتختمشدهاما ولايت بدان معنا كهدر شيعه مطرحشده، پيوستهو مداوماست.>
آثار و اشعار فراوانيمنسوببهسهروردياست. كهنترين فهرستآثار ويرا شهرزوريارائهكردهكهتعداد آنمشتمل بر 46 عنواناست.
بهنظر سهروردي، حكمت، <خميرهازلي> استو بنيان آن توسط هرمس نهاده شده است. او ميگويد شاخهفيثاغوري و بايزيد بسطاميو سپس منصور حلاجو ابوالحسنخرقانيدر سلوكوارثانمعنوي اينحكمتهستند. منابعانديشههاياو گوناگوناست، مثلاانديشههايدينيفلسفي ايران پيش از اسلام يكي از اين منابع است. او اساس حكمت فرزانگانايراني را در تفسير جهان بر اساس<قاعدهنور و ظلمت> و <تصفيه باطن> ميداند. نيز سهرورديبهحكمتيونانتوجهكردهاستو بيشاز همه از افلاطون و نوافلاطونيانمتاثر است.
سهرورديبهشيخاشراقمعروفبودهو در اصولتبحر داشتهو در فروع بهمذهب شافعيميرفتهو شعر نيكو ميسرودهو در مناظرهبسيار توانا بود و هيچيك از معاصرانشبهپاياو نميرسيدهاند. ويحكمتو اصولفقهرا از شيخمجدالدينگيلانيدر مراغهفرا گرفتهاست.
در منطق، بصائر ابنسهلانساويرا نزد ظهيرالدين قاريخواندهاست. بعد از فراغتاز تحصيلغالباوقاتدر مسافرتبودهو مدتيهمبا طايفهصوفيهمصاحبشدهو از بياناتاينفرقهاستفادهكردهتا روحتسامحو استقلالفكريدر او حاصلشده، پساز آنمشغولرياضتو مجاهدتشدهو در خلوت بهاوراد و اذكار اشتغالداشتهو غالب ايامسال روزهبودهو در هفتهيكبار افطار ميكردهتا آنكهبهمقاماتعاليه و نهايت مكاشفهرسيدهو صاحبكراماتو خوارق عادات شد و بهواسطهآنامور عجيبيكهاز او ظاهر گشت او را <خالقالبرايا = آفريدگار مردمان> ناميدند ولكنيكياز دوستانشاو را در خوابديدهو شيخفرمودهكهمرا بهايناسممخوانيد. بعضيديگر غلو كردهاو را نبيگفتند.
سهرورديهمچنانبهقدمتجرد در شهرها ميگشتتا اينكه بهمارديناز بلاد تركيهرسيد و بهزيارتفخرالدينماردينيعارفو حكيمرسيد. استاد هموارهاز او بهبزرگي ياد ميكرد و هوشو استعداد او را ميستود وليهميشه ميگفتكهاز بيپروايياو به جانشميترسم.
شيخ اشراق، نظام فلسفي مشاء را (كه خود از آن تعبير به حكمت بحثي مينمايد) در رسيدن به حقايق هستي بسيار ناتوان ميداند. او در مقدماتش بر حكمتالاشراق مينويسد: <كسي كه طالب روش بحثي در حكمت است بايد طريقه مشائين را بپيمايد كه در اين جهت محكم و نيكو نوشته شده است. در اين صورت ما با او سخني در قواعد اشراقي نداريم.>
از اينرو سهروردي در بررسيهاي انتقادي خويش مهمترين مباني و اصول حكمت مشاء را در نهايت دقت و ظرافت به نقد كشيده است. مهمترين محورهاي اختلافي بين ابنسينا را ميتوان در موارد زير خلاصه كرد 1- تشكيك در ماهيت يا وجود 2- اصالت وجود يا ماهيت 3- وجود يا عدم صورت نوعيه 4- مثل افلاطوني 5- وحدت و كثرت 6- شروط ادراك 7- نوعي يا غيرنوعي بودن اختلاف انوار مجرده عقليه و دهها مسائل ديگر.
شيخاشراقاز آنانينبودهكهتنها بهقاضيرفتهباشند، زيرا ميبينيمكهوي پيشاز اينكهبهرد آراي مشائيانبپردازد، چند كتابدر بيانفلسفه مشاء نوشتهكهاز مهمترينكتبو مراجعحكمتمشائياستو معروفترين آنها مطارحاتو تلويحاتاستو شيخدر آنها عقايد ارسطو و مشائيانرا با وضوحو صراحتكاملبيانكردهاست.
آنچه به نام حكمهالاشراق و يا فلسفه اشراقي معروف است و باني آن را سهروردي ميشناسيم، منحصرا در كتاب حكمهالاشراق بيان نشده است بلكه فلسفهاي است جامع كه سير تكامل آن را، حداقل در 4 كتاب اصلي فلسفي سهروردي، يعني التلويحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حكمهالاشراق مشاهده و دنبال ميتوان كرد.
البته بايد توجه داشت كه از لحاظ تاريخي، حكمت اشراقي به مابعدالطبيعه پيش از ارسطو مربوط است. جرجاني در كتاب تعريفات، اشراقيون را از جمله فيلسوفاني ميداند كه استادشان افلاطون است.
عبدالرزاق كاشاني، در شرح خود بر فصوصالحكم ابن عربي مينويسد كه اشراقيون از سلاله <شيث>اند. ابن وحشيه در الفلاحهالنبطيه اشراقيون را طبقهاي از كاهنان مصري ميداند كه فرزندان خواهر <هرمس> بودهاند.
خود جناب سهروردي در مطارحات مينويسد كه حكمت اشراق متاثر از ما بعدالطبيعه موبدان ايران قديم، بوده است. فيثاغورث و افلاطون از جملهحكماي يونان بودند كه تحت تاثير اين حكمت قرار گرفتند و سرانجام ذوالنون مصري و بايزيد بسطامي وارثان اين حكمت هستند.
در اينكهآيا عقايد سهرورديمنسوببهمشرقزميناستو شيخفلسفهخود را منسوببهمشرقزمينو مقتبساز آنها ميداند يا نه؟ عقيدهها مختلفاست. نظر دكتر حلبيدر اينمورد چنيناستكه: <اشراقيكمعنيبيشتر ندارد و آنروشنشدناستو اينكهاشراقرا بهسويمشرقرفتنمعنيكردهاند، صحيحنيستو در زبان تازي وقتي خواهند اينمعنيرا برسانند از كلمهتشريقاستفادهميكنند، چنانكهمتبني گويد: و شرقحتيليسللشرقمشرقو غربحتيليسللغربمغربو اينمعنيكهاز اشراقدر لغت و اصطلاحمعمولشدهبا خواست شيخ اشراقموافقو بهحقيقتنزديكتر است چهسهرورديآرايخود را منسوب بهروشنشدن باطنو كشفو ذوقدرونيميداند.>
فرشته: علم به عالم ملكوت يا فرشتهشناسي كه بحث در مورد انوار يا جواهري است كه ميان اين جهان سايه و نور اعلي قرار دارد، قسمت مركزي حكمت اشراق را تشكيل ميدهد. فرشته در زمان واحد، هم نگاهدارنده اين جهان است، هم وسيله و افزار معرفت و شناخت است و هم چيزي است كه آدمي ميخواهد به آن برسد و در اين زندگي زميني پيوسته درصدد يافتن آن است. زيبايي و تسلط فرشته پيوسته در جهان اشراقي ميدرخشد و هر كس را كه درصدد رويت آن برميآيد، خيره ميسازد. در نظر سهروردي تعداد فرشتگان به تعداد 10 عدد فلك نجومي قرون وسطي نيست بلكه به تعداد ستارگان ثابت است. يعني عملااز قدرت شمارش ما بيرون است و طريقي كه فرشتگان از فيض الهي بهرهمند و اشراق ميشوند، محدود به هيچ شكل منطقي كه از پيش قابل دريافت باشد، نيست. سهروردي سلسله مراتب فرشتگان را از دو جهت طولي و عرضي مورد بحث قرار داده است.
در بالاي سلسله طولي، فرشتگان مقرب جاي دارند كه برترين آنها نورالاعظم يا نورالاقرب (يا بهمن) ناميده ميشود. اين فرشته كه نزديكترين فرشته به نورالانوار است، فرشته مقرب پايينتر از خود را بهوجود ميآورد كه اين فرشته پايينتر، از آن و نيز از نورالانوار كسب نور ميكند.
اين افاضه به نوبه خود انتقال پيدا ميكند تا سلسله طولي- كه هر يك از افراد آن نور قاهر ناميده ميشوند- كامل شود. اين سلسله طولي را <امهات> نيز مينامند؛ از آن جهت كه همه چيزهاي جهان از آن تولد مييابد.
اعضاي سلسله امهات، به صورتي هستند كه هر فرشته مقرب فوقاني، جنبه بهتر و غلبه نسبت به آنكه در زير آن است، دارد و فرشته پايينتر نسبت به فوقاني داراي جنبه محبت است.
از جنبه غلبه و مشاهده اين سلسله مراتب عالي، رشته عرضي فرشتگان پيدا ميشود كه مطابق است با جهان ارباب انواع يا <مثل افلاطوني.> افراد اين سلسله مانند سلسله طولي از يكديگر توليد نميشوند.
هر چيز در اين دنيا كه عالم پايين است، صنم يكي از اين ربالنوعها است كه <اثر فرشتهاي خاص> آن را همراه دارد. به همين جهت است كه سهروردي آنها را صاحبان نوع (ارباب الانواع) خوانده است چون در واقع هر يك بر يك نوع خاص حكومت دارد و در واقع، ربالنوع آسماني و مثال افلاطوني آن است.
از فرشته عرضي فرشتگان، يك دسته فرشتگان متوسط بهوجود ميآيد كه همچون خلفاي آنها مستقيما بر انواع (موجودات) حكومت ميكنند.
اعضاي اين دسته متوسط را <انوار مدبره> و گاهي <انوار اسفهبديه> مينامند. اين نام اخير بيشتر براي آن دسته از فرشتگان است كه بر نفوس آدميان حكومت دارند.
اين فرشتگان؛ يعني انوار مدبره به ميانجيگري محبت، افلاك را به حركت درميآورند و حافظ همه آفريدههاي زميني از معدني و گياهي و حيواني و بشري هستند.
زرتشت:سهرورديتمايلزيادي بهمذهبزرتشتيداشتهو حقايقآنمذهبدر بارور شدنآراي او تاثير تامداشتهاست. اينتمايلدر بعضياز دانشمندانديگر از جملهعبداللهبنالمقفعو رازينيز بودهزيرا <بيروني> در چند كتاباز آثار خويشبهمانويبودنزكريايرازياشارتآشكار دارد وليبايد دانستكهفيلسوفانو دانشمندانو بزرگانعالمبههر دينيباشند اهميتشاناز لحاظخدمتياستكهبهبشريتميكنند و اينفكر صحيحنيستكهمتفكر يا فيلسوفيرا بهجرممسلماننبودناو تحقير كنيمو آراي او را مردود بدانيم. اعتقاد بهنور و ظلمتدر آرايسهرورديبسيار نزديكبهدو نيروي<سپنتامينو> و <انگرهمينو> در دينزرتشتياستو اينامر البتهدليلثنويتنيست، چهاگر واقعا دينزرتشترا فهميدهباشيم، زرتشتمظاهر نيكو بد عالمرا منسوببهايندو قوهميكند و در ديناو <اهورامزدا> خدايواحد استبهقولپروفسور جكسناگر معتقد باشيمكهدينزرتشتثنوياست، اسلامهمثنوياست، در حاليكهنهدينزرتشتثنوياستو نهدين اسلام، زيرا با اينكهظاهرا هر يكاز ايندو دين بهدو نيرويرحمانيو شيطانيمعتقد هستند وليايندو دين، آنقويرا مخلوق يك نيروي فوقالعاده ميشمارند كهدر اسلام<اللّه> و در دينزرتشتو در آيينمزديسنا <اهورامزدا> گفتهميشود.
دكتر ابورياننظريهچند تناز محققانرا نيز دربارهاينكهقومعرباز درك مسائلفلسفيناتوانهستند در كتابخود نقلكردهو آنها را مورد انتقاد شديد قرار دادهاست.
جاحظدر كتاب<البيانو التبيين> و صاعد ابناحمد در كتاب<طبقاتالامم> اينمسالهرا مطرحساختهو قومعربرا در مورد دركمسائلفلسفيضعيفو سستبهشمار آوردهاند و صاحبكتاب<عقد الفريد> نيز عين اينعقيده را ابراز داشتهاست.
در اينسخنترديدي نيستكهسهرورديبا قوم عرب مخالف نبوده و بههيچوجهبا آنان بهدشمني سخننگفتهاستدليلاينامر آن است كه اين فيلسوف متالهيك مسلمانواقعيبودهو شخصمسلمانبهبرتر بودننژاد معتقد نيست. آنچهدر نظر سهروردياهميتدارد وصول بهحقيقت بوده و حقيقتكاملرا نيز جز وحيمحمدي(ص) كهدر قرآنمجيد متجلياستچيز ديگريبهشمار نميآورد.
دكتر محمدعليابورياناينفيلسوفمسلمانرا با صراحتتماماز شعوبيهبهشمار آوردهاما در اينبابسند معتبريارائهنكردهاست؛ تنها چيزيكهويبرايمدعايخود سند قرار دادهاين است كه سهروردي بسياري از اصطلاحاتو كلماتفارسيرا در آثار خود بهكار بردهاست.
1-كتابهاي صرفا فلسفي او كه همه به زبان عربي نوشته شده است و عبارتند از تلويحات، مقامات، المشارح و المطارحات و حكمهالاشراق. در كتاب اول مسائل فلسفي را از ديدگاه مشائيان مطرح كرده و در موارد متعدد به سبك خود آنها، عليهشان انتقاد كرده است و در كتاب چهارم <حكمه الاشراق> كه مهمترين اثر فلسفي او و شاهكار عظيم او بهشمار ميآيد مختص به بيان فلسفه اشراقي است.
- رسالههاي كوتاهتري به فارسي و عربي كه در آنها مواد 4 كتاب فوق به زبان سادهتر و بهصورت خلاصه توضيح داده شده از اين جمله است: هياكل النور، الواحالعماديه كه هر دو هم به عربي و هم به فارسي نگاشته شده است. پرتونامه، في اعتقادالحكما، اللمحات، يزدان شناخت و بستان القلوب از ديگر آثار او است.
3- حكايتهاي رمزي يا داستانهايي كه در آنها از سفر نفس، مراتب وجود و رسيدن به رستگاري و اشراق سخن رفته، اين رسالهها، همه به فارسي است، ولي بعضي از آنها، ترجمه عربي نيز دارد، عقل سرخ، آواز پر جبرئيل، قصه الغربه الغربيه، لغت موران، رساله فيحاله الطفوليه، روزي با جماعت صوفيان، رساله فيالمعراج و صفير سيمرغ از اين دسته است.
4- تحريرها و ترجمهها، شرحها و تفسيرهايي است بر كتابهاي فلسفي پيشينيان و نيز بر قرآن كريم و حديث نوشته مانند ترجمه فارسي رساله الطير ابنسينا، شرحي بر اشارات او، تاليف رساله فيحقيقه العشق كه مبتني بر رساله فيالعشق ابن سينا است و تفسيرهاي چند سوره از قرآن و بعضي از احاديث.
5- رسالاتي كه حاوي ادعيه، اوراد و اذكار است كه شيخ آنها را <الواردات و التقديسات> مينامد، اين نوشتهها بيانگر فرشتهشناسي سهروردي، ارتباط افلاك با موجودات لطيفه و تطابق آنها با امشاسپندان زرتشتي است. مثلادر دو نيايش بسيار معروف، خورشيد يا هورخش مورد خطاب قرار ميگيرد.
شيخاشراقنيز از اينسرنوشتشومدور نمانده، بهطوريكهعرصهرا بر او تنگگرفتهاند كهاز زندگيبيزار شدهو در مقدمه<حكمهالاشراق> آرزويسكوتكردهاست.
با همهايناحوالچنانكهسيرهآزادگاناستاو با شجاعتتمامعقايد خود را ابراز داشتهو از تكفير عالمنماياندروغيننترسيدهو جانخويشبر سر اينسودا گذاشتهاست.
در واقعهقتلو سالوفاتشيخاختلافاست. شيخاقامتكردندر <ديار بكر> را بسيار مايلبود و در بعضياوقاتبهشاممنزلميكرد و گاهيهمبهروممسافرتميكرد، دفعهاخير كهاز رومبهشامآمد و از آنجا بهحلبرفت، حاكمحلبدر آناوقات<الملكالظاهر> پسر سلطان <صلاحالدينايوبي> بود. <الملكالظاهر> چونآوازهشيخشنيدهبود شايقملاقاتاو شد و مقدمشرا گراميداشت. گاهياز اوقاتدر حضور <الملكالظاهر> با علماي<حلب> مناظرهو مجادلهميكرد و آنانرا مغلوبو ملزمميساختو بههر علميكهوارد ميشدند و محل بحث واقعميشد كلامشهابالدينبر كلام آنانبرتري داشتبهطوريكهاز عهدهمناظرهو مباحثهبا او برنميآمدند. اينمساله باعثكينهشديد آنها شد و آتشحسد در قلوبشانمشتعلشد، علاوهبر اينها چون شهابالدينبا رايحكيمانصحبتميكرد و عقايد فيلسوفانرا بيان ميكرد و بعضياوقاتهمامور عجيبهو افعالخارقالعاده از او ظاهر ميشد، تماماينها سببشددانشمندانحلباو را تكفير كردند و قتلشرا واجبدانستند وليكنالملكالظاهر وقعيبهسخنانآنها ننهاد و از كشتن شيخسر باز زد، ناچار عالمانظاهر و فقيهانحلبحكمكفر شهابالدين را نزد صلاحالدينفرستادند. سلطانمحضهمراهيبا آنها بهپسر خود حكمكرد كهسهرورديرا بهقتلبرساند، الملكالظاهر در اجرايفرمانپدر مسامحهو تساهلپيشگرفت، عالمان حلبچون ديدند كهحكمتكفير اجرا نشد باز بهصلاحالديننوشتند كهاگر الملكالظاهر، شهابالدينرا پيشخود نگاهدارد چيزينخواهد گذشت كهعقيدهاو را فاسد و تباهخواهد كرد و اگر اخراجشكند، بههر كجا رود باعثفساد و گمراهيمردمعوامخواهد شد. مرتبه دومصلاحالدين فرماني بهخطقاضي فاضل بفرستاد و پسر را تهديد كرد كهاگر در قتل شهابالدين مسامحهنمايي، حكمميكنمكهحلبرا از تصرفتو باز گيرند. الملكالظاهر بر حسبفرمانپدر و حكمعلماي حلب شهابالدين را ماخوذ و محبوسكرد.
در اينجا خوب است نظر آيتالله شهيد مطهري درباره شخصيت والاي شيخ اشراق را بياوريم كه ايشان مينويسد: . . . < سهروردي نهتنها در مناظره با فقها و متكلمان بيپروا بود و دشمني برميانگيخت، در اظهار اسرار حكمت، برخلاف توصيه بوعلي در آخر اشارات، شايد بهعلت جواني، بيپروايي ميكرد و همين باعث دشمني و توطئهچيني عليه وي شد.>
اما در كيفيتقتل مرحوم شيخ اشراق، بعضينوشتهاند: او را حبسكردند و طعاماز او باز داشتند تا از گرسنگيجانداد و اينرا خود او از الملكالظاهر خواستهبود. بعضيگفتهاند: با زهكمانخفهاشكردند. برخي ديگر ميگويند:از پشتبامبهزير انداختندو سپسجسدشرا سوزانيدند.
آمده است كهالملكالظاهر پساز كشتناو سختپشيمانشد و دستور داد همهكسانيرا كهبهقتلاو فتوانوشتهبودند تبعيد كنند و اموالو داراييآنها را بهغرامتبردارند و اندوختههايشانرا مصادرهكنند.
در سنينعمر شيخ اشراق نيز اختلافاستو از 33تا 50سال نوشتهاند. ياقوتحموي در معجمالادبا مينويسد كهسهرورديدر سالهجريوارد حلبشد و در پنجم رجب سالدر سن 40 سالگي به قتل رسيد.
سهروردي، قامتيمعتدلو چهرهايسرخگونداشتهو بهشيوهقلندرانرفتار ميكرده است. برخياو را صاحب كراماتو برخيملحد دانستهاند. منابع كهن سبب شهادت سهرورديرا راجعبهمناظرهويدر بابختمنبوتگزارشكردهاند. لذا مفسرانامروزينسهرورديمعتقدند <ولايتاز اصول اعتقاديسهروردياستو بهنظر او اگرچهنبوتختمشدهاما ولايت بدان معنا كهدر شيعه مطرحشده، پيوستهو مداوماست.>
آثار و اشعار فراوانيمنسوببهسهروردياست. كهنترين فهرستآثار ويرا شهرزوريارائهكردهكهتعداد آنمشتمل بر 46 عنواناست.
بهنظر سهروردي، حكمت، <خميرهازلي> استو بنيان آن توسط هرمس نهاده شده است. او ميگويد شاخهفيثاغوري و بايزيد بسطاميو سپس منصور حلاجو ابوالحسنخرقانيدر سلوكوارثانمعنوي اينحكمتهستند. منابعانديشههاياو گوناگوناست، مثلاانديشههايدينيفلسفي ايران پيش از اسلام يكي از اين منابع است. او اساس حكمت فرزانگانايراني را در تفسير جهان بر اساس<قاعدهنور و ظلمت> و <تصفيه باطن> ميداند. نيز سهرورديبهحكمتيونانتوجهكردهاستو بيشاز همه از افلاطون و نوافلاطونيانمتاثر است.
سهرورديبهشيخاشراقمعروفبودهو در اصولتبحر داشتهو در فروع بهمذهب شافعيميرفتهو شعر نيكو ميسرودهو در مناظرهبسيار توانا بود و هيچيك از معاصرانشبهپاياو نميرسيدهاند. ويحكمتو اصولفقهرا از شيخمجدالدينگيلانيدر مراغهفرا گرفتهاست.
در منطق، بصائر ابنسهلانساويرا نزد ظهيرالدين قاريخواندهاست. بعد از فراغتاز تحصيلغالباوقاتدر مسافرتبودهو مدتيهمبا طايفهصوفيهمصاحبشدهو از بياناتاينفرقهاستفادهكردهتا روحتسامحو استقلالفكريدر او حاصلشده، پساز آنمشغولرياضتو مجاهدتشدهو در خلوت بهاوراد و اذكار اشتغالداشتهو غالب ايامسال روزهبودهو در هفتهيكبار افطار ميكردهتا آنكهبهمقاماتعاليه و نهايت مكاشفهرسيدهو صاحبكراماتو خوارق عادات شد و بهواسطهآنامور عجيبيكهاز او ظاهر گشت او را <خالقالبرايا = آفريدگار مردمان> ناميدند ولكنيكياز دوستانشاو را در خوابديدهو شيخفرمودهكهمرا بهايناسممخوانيد. بعضيديگر غلو كردهاو را نبيگفتند.
سهرورديهمچنانبهقدمتجرد در شهرها ميگشتتا اينكه بهمارديناز بلاد تركيهرسيد و بهزيارتفخرالدينماردينيعارفو حكيمرسيد. استاد هموارهاز او بهبزرگي ياد ميكرد و هوشو استعداد او را ميستود وليهميشه ميگفتكهاز بيپروايياو به جانشميترسم.
مكتب فلسفي شيخ اشراق
شيخ اشراق، نظام فلسفي مشاء را (كه خود از آن تعبير به حكمت بحثي مينمايد) در رسيدن به حقايق هستي بسيار ناتوان ميداند. او در مقدماتش بر حكمتالاشراق مينويسد: <كسي كه طالب روش بحثي در حكمت است بايد طريقه مشائين را بپيمايد كه در اين جهت محكم و نيكو نوشته شده است. در اين صورت ما با او سخني در قواعد اشراقي نداريم.>
از اينرو سهروردي در بررسيهاي انتقادي خويش مهمترين مباني و اصول حكمت مشاء را در نهايت دقت و ظرافت به نقد كشيده است. مهمترين محورهاي اختلافي بين ابنسينا را ميتوان در موارد زير خلاصه كرد 1- تشكيك در ماهيت يا وجود 2- اصالت وجود يا ماهيت 3- وجود يا عدم صورت نوعيه 4- مثل افلاطوني 5- وحدت و كثرت 6- شروط ادراك 7- نوعي يا غيرنوعي بودن اختلاف انوار مجرده عقليه و دهها مسائل ديگر.
شيخاشراقاز آنانينبودهكهتنها بهقاضيرفتهباشند، زيرا ميبينيمكهوي پيشاز اينكهبهرد آراي مشائيانبپردازد، چند كتابدر بيانفلسفه مشاء نوشتهكهاز مهمترينكتبو مراجعحكمتمشائياستو معروفترين آنها مطارحاتو تلويحاتاستو شيخدر آنها عقايد ارسطو و مشائيانرا با وضوحو صراحتكاملبيانكردهاست.
نظام فلسفي حكمت اشراق
آنچه به نام حكمهالاشراق و يا فلسفه اشراقي معروف است و باني آن را سهروردي ميشناسيم، منحصرا در كتاب حكمهالاشراق بيان نشده است بلكه فلسفهاي است جامع كه سير تكامل آن را، حداقل در 4 كتاب اصلي فلسفي سهروردي، يعني التلويحات، المشارع و المطارحات، المقاومات و حكمهالاشراق مشاهده و دنبال ميتوان كرد.
البته بايد توجه داشت كه از لحاظ تاريخي، حكمت اشراقي به مابعدالطبيعه پيش از ارسطو مربوط است. جرجاني در كتاب تعريفات، اشراقيون را از جمله فيلسوفاني ميداند كه استادشان افلاطون است.
عبدالرزاق كاشاني، در شرح خود بر فصوصالحكم ابن عربي مينويسد كه اشراقيون از سلاله <شيث>اند. ابن وحشيه در الفلاحهالنبطيه اشراقيون را طبقهاي از كاهنان مصري ميداند كه فرزندان خواهر <هرمس> بودهاند.
خود جناب سهروردي در مطارحات مينويسد كه حكمت اشراق متاثر از ما بعدالطبيعه موبدان ايران قديم، بوده است. فيثاغورث و افلاطون از جملهحكماي يونان بودند كه تحت تاثير اين حكمت قرار گرفتند و سرانجام ذوالنون مصري و بايزيد بسطامي وارثان اين حكمت هستند.
در اينكهآيا عقايد سهرورديمنسوببهمشرقزميناستو شيخفلسفهخود را منسوببهمشرقزمينو مقتبساز آنها ميداند يا نه؟ عقيدهها مختلفاست. نظر دكتر حلبيدر اينمورد چنيناستكه: <اشراقيكمعنيبيشتر ندارد و آنروشنشدناستو اينكهاشراقرا بهسويمشرقرفتنمعنيكردهاند، صحيحنيستو در زبان تازي وقتي خواهند اينمعنيرا برسانند از كلمهتشريقاستفادهميكنند، چنانكهمتبني گويد: و شرقحتيليسللشرقمشرقو غربحتيليسللغربمغربو اينمعنيكهاز اشراقدر لغت و اصطلاحمعمولشدهبا خواست شيخ اشراقموافقو بهحقيقتنزديكتر است چهسهرورديآرايخود را منسوب بهروشنشدن باطنو كشفو ذوقدرونيميداند.>
نور، فرشته و زرتشت از نگاه شيخ اشراق
فرشته: علم به عالم ملكوت يا فرشتهشناسي كه بحث در مورد انوار يا جواهري است كه ميان اين جهان سايه و نور اعلي قرار دارد، قسمت مركزي حكمت اشراق را تشكيل ميدهد. فرشته در زمان واحد، هم نگاهدارنده اين جهان است، هم وسيله و افزار معرفت و شناخت است و هم چيزي است كه آدمي ميخواهد به آن برسد و در اين زندگي زميني پيوسته درصدد يافتن آن است. زيبايي و تسلط فرشته پيوسته در جهان اشراقي ميدرخشد و هر كس را كه درصدد رويت آن برميآيد، خيره ميسازد. در نظر سهروردي تعداد فرشتگان به تعداد 10 عدد فلك نجومي قرون وسطي نيست بلكه به تعداد ستارگان ثابت است. يعني عملااز قدرت شمارش ما بيرون است و طريقي كه فرشتگان از فيض الهي بهرهمند و اشراق ميشوند، محدود به هيچ شكل منطقي كه از پيش قابل دريافت باشد، نيست. سهروردي سلسله مراتب فرشتگان را از دو جهت طولي و عرضي مورد بحث قرار داده است.
در بالاي سلسله طولي، فرشتگان مقرب جاي دارند كه برترين آنها نورالاعظم يا نورالاقرب (يا بهمن) ناميده ميشود. اين فرشته كه نزديكترين فرشته به نورالانوار است، فرشته مقرب پايينتر از خود را بهوجود ميآورد كه اين فرشته پايينتر، از آن و نيز از نورالانوار كسب نور ميكند.
اين افاضه به نوبه خود انتقال پيدا ميكند تا سلسله طولي- كه هر يك از افراد آن نور قاهر ناميده ميشوند- كامل شود. اين سلسله طولي را <امهات> نيز مينامند؛ از آن جهت كه همه چيزهاي جهان از آن تولد مييابد.
اعضاي سلسله امهات، به صورتي هستند كه هر فرشته مقرب فوقاني، جنبه بهتر و غلبه نسبت به آنكه در زير آن است، دارد و فرشته پايينتر نسبت به فوقاني داراي جنبه محبت است.
از جنبه غلبه و مشاهده اين سلسله مراتب عالي، رشته عرضي فرشتگان پيدا ميشود كه مطابق است با جهان ارباب انواع يا <مثل افلاطوني.> افراد اين سلسله مانند سلسله طولي از يكديگر توليد نميشوند.
هر چيز در اين دنيا كه عالم پايين است، صنم يكي از اين ربالنوعها است كه <اثر فرشتهاي خاص> آن را همراه دارد. به همين جهت است كه سهروردي آنها را صاحبان نوع (ارباب الانواع) خوانده است چون در واقع هر يك بر يك نوع خاص حكومت دارد و در واقع، ربالنوع آسماني و مثال افلاطوني آن است.
از فرشته عرضي فرشتگان، يك دسته فرشتگان متوسط بهوجود ميآيد كه همچون خلفاي آنها مستقيما بر انواع (موجودات) حكومت ميكنند.
اعضاي اين دسته متوسط را <انوار مدبره> و گاهي <انوار اسفهبديه> مينامند. اين نام اخير بيشتر براي آن دسته از فرشتگان است كه بر نفوس آدميان حكومت دارند.
اين فرشتگان؛ يعني انوار مدبره به ميانجيگري محبت، افلاك را به حركت درميآورند و حافظ همه آفريدههاي زميني از معدني و گياهي و حيواني و بشري هستند.
زرتشت:سهرورديتمايلزيادي بهمذهبزرتشتيداشتهو حقايقآنمذهبدر بارور شدنآراي او تاثير تامداشتهاست. اينتمايلدر بعضياز دانشمندانديگر از جملهعبداللهبنالمقفعو رازينيز بودهزيرا <بيروني> در چند كتاباز آثار خويشبهمانويبودنزكريايرازياشارتآشكار دارد وليبايد دانستكهفيلسوفانو دانشمندانو بزرگانعالمبههر دينيباشند اهميتشاناز لحاظخدمتياستكهبهبشريتميكنند و اينفكر صحيحنيستكهمتفكر يا فيلسوفيرا بهجرممسلماننبودناو تحقير كنيمو آراي او را مردود بدانيم. اعتقاد بهنور و ظلمتدر آرايسهرورديبسيار نزديكبهدو نيروي<سپنتامينو> و <انگرهمينو> در دينزرتشتياستو اينامر البتهدليلثنويتنيست، چهاگر واقعا دينزرتشترا فهميدهباشيم، زرتشتمظاهر نيكو بد عالمرا منسوببهايندو قوهميكند و در ديناو <اهورامزدا> خدايواحد استبهقولپروفسور جكسناگر معتقد باشيمكهدينزرتشتثنوياست، اسلامهمثنوياست، در حاليكهنهدينزرتشتثنوياستو نهدين اسلام، زيرا با اينكهظاهرا هر يكاز ايندو دين بهدو نيرويرحمانيو شيطانيمعتقد هستند وليايندو دين، آنقويرا مخلوق يك نيروي فوقالعاده ميشمارند كهدر اسلام<اللّه> و در دينزرتشتو در آيينمزديسنا <اهورامزدا> گفتهميشود.
رد شعوبي بودن سهروردي
دكتر ابورياننظريهچند تناز محققانرا نيز دربارهاينكهقومعرباز درك مسائلفلسفيناتوانهستند در كتابخود نقلكردهو آنها را مورد انتقاد شديد قرار دادهاست.
جاحظدر كتاب<البيانو التبيين> و صاعد ابناحمد در كتاب<طبقاتالامم> اينمسالهرا مطرحساختهو قومعربرا در مورد دركمسائلفلسفيضعيفو سستبهشمار آوردهاند و صاحبكتاب<عقد الفريد> نيز عين اينعقيده را ابراز داشتهاست.
در اينسخنترديدي نيستكهسهرورديبا قوم عرب مخالف نبوده و بههيچوجهبا آنان بهدشمني سخننگفتهاستدليلاينامر آن است كه اين فيلسوف متالهيك مسلمانواقعيبودهو شخصمسلمانبهبرتر بودننژاد معتقد نيست. آنچهدر نظر سهروردياهميتدارد وصول بهحقيقت بوده و حقيقتكاملرا نيز جز وحيمحمدي(ص) كهدر قرآنمجيد متجلياستچيز ديگريبهشمار نميآورد.
دكتر محمدعليابورياناينفيلسوفمسلمانرا با صراحتتماماز شعوبيهبهشمار آوردهاما در اينبابسند معتبريارائهنكردهاست؛ تنها چيزيكهويبرايمدعايخود سند قرار دادهاين است كه سهروردي بسياري از اصطلاحاتو كلماتفارسيرا در آثار خود بهكار بردهاست.
آثار شيخ اشراق
1-كتابهاي صرفا فلسفي او كه همه به زبان عربي نوشته شده است و عبارتند از تلويحات، مقامات، المشارح و المطارحات و حكمهالاشراق. در كتاب اول مسائل فلسفي را از ديدگاه مشائيان مطرح كرده و در موارد متعدد به سبك خود آنها، عليهشان انتقاد كرده است و در كتاب چهارم <حكمه الاشراق> كه مهمترين اثر فلسفي او و شاهكار عظيم او بهشمار ميآيد مختص به بيان فلسفه اشراقي است.
- رسالههاي كوتاهتري به فارسي و عربي كه در آنها مواد 4 كتاب فوق به زبان سادهتر و بهصورت خلاصه توضيح داده شده از اين جمله است: هياكل النور، الواحالعماديه كه هر دو هم به عربي و هم به فارسي نگاشته شده است. پرتونامه، في اعتقادالحكما، اللمحات، يزدان شناخت و بستان القلوب از ديگر آثار او است.
3- حكايتهاي رمزي يا داستانهايي كه در آنها از سفر نفس، مراتب وجود و رسيدن به رستگاري و اشراق سخن رفته، اين رسالهها، همه به فارسي است، ولي بعضي از آنها، ترجمه عربي نيز دارد، عقل سرخ، آواز پر جبرئيل، قصه الغربه الغربيه، لغت موران، رساله فيحاله الطفوليه، روزي با جماعت صوفيان، رساله فيالمعراج و صفير سيمرغ از اين دسته است.
4- تحريرها و ترجمهها، شرحها و تفسيرهايي است بر كتابهاي فلسفي پيشينيان و نيز بر قرآن كريم و حديث نوشته مانند ترجمه فارسي رساله الطير ابنسينا، شرحي بر اشارات او، تاليف رساله فيحقيقه العشق كه مبتني بر رساله فيالعشق ابن سينا است و تفسيرهاي چند سوره از قرآن و بعضي از احاديث.
5- رسالاتي كه حاوي ادعيه، اوراد و اذكار است كه شيخ آنها را <الواردات و التقديسات> مينامد، اين نوشتهها بيانگر فرشتهشناسي سهروردي، ارتباط افلاك با موجودات لطيفه و تطابق آنها با امشاسپندان زرتشتي است. مثلادر دو نيايش بسيار معروف، خورشيد يا هورخش مورد خطاب قرار ميگيرد.
قتل شيخ اشراق
شيخاشراقنيز از اينسرنوشتشومدور نمانده، بهطوريكهعرصهرا بر او تنگگرفتهاند كهاز زندگيبيزار شدهو در مقدمه<حكمهالاشراق> آرزويسكوتكردهاست.
با همهايناحوالچنانكهسيرهآزادگاناستاو با شجاعتتمامعقايد خود را ابراز داشتهو از تكفير عالمنماياندروغيننترسيدهو جانخويشبر سر اينسودا گذاشتهاست.
در واقعهقتلو سالوفاتشيخاختلافاست. شيخاقامتكردندر <ديار بكر> را بسيار مايلبود و در بعضياوقاتبهشاممنزلميكرد و گاهيهمبهروممسافرتميكرد، دفعهاخير كهاز رومبهشامآمد و از آنجا بهحلبرفت، حاكمحلبدر آناوقات<الملكالظاهر> پسر سلطان <صلاحالدينايوبي> بود. <الملكالظاهر> چونآوازهشيخشنيدهبود شايقملاقاتاو شد و مقدمشرا گراميداشت. گاهياز اوقاتدر حضور <الملكالظاهر> با علماي<حلب> مناظرهو مجادلهميكرد و آنانرا مغلوبو ملزمميساختو بههر علميكهوارد ميشدند و محل بحث واقعميشد كلامشهابالدينبر كلام آنانبرتري داشتبهطوريكهاز عهدهمناظرهو مباحثهبا او برنميآمدند. اينمساله باعثكينهشديد آنها شد و آتشحسد در قلوبشانمشتعلشد، علاوهبر اينها چون شهابالدينبا رايحكيمانصحبتميكرد و عقايد فيلسوفانرا بيان ميكرد و بعضياوقاتهمامور عجيبهو افعالخارقالعاده از او ظاهر ميشد، تماماينها سببشددانشمندانحلباو را تكفير كردند و قتلشرا واجبدانستند وليكنالملكالظاهر وقعيبهسخنانآنها ننهاد و از كشتن شيخسر باز زد، ناچار عالمانظاهر و فقيهانحلبحكمكفر شهابالدين را نزد صلاحالدينفرستادند. سلطانمحضهمراهيبا آنها بهپسر خود حكمكرد كهسهرورديرا بهقتلبرساند، الملكالظاهر در اجرايفرمانپدر مسامحهو تساهلپيشگرفت، عالمان حلبچون ديدند كهحكمتكفير اجرا نشد باز بهصلاحالديننوشتند كهاگر الملكالظاهر، شهابالدينرا پيشخود نگاهدارد چيزينخواهد گذشت كهعقيدهاو را فاسد و تباهخواهد كرد و اگر اخراجشكند، بههر كجا رود باعثفساد و گمراهيمردمعوامخواهد شد. مرتبه دومصلاحالدين فرماني بهخطقاضي فاضل بفرستاد و پسر را تهديد كرد كهاگر در قتل شهابالدين مسامحهنمايي، حكمميكنمكهحلبرا از تصرفتو باز گيرند. الملكالظاهر بر حسبفرمانپدر و حكمعلماي حلب شهابالدين را ماخوذ و محبوسكرد.
در اينجا خوب است نظر آيتالله شهيد مطهري درباره شخصيت والاي شيخ اشراق را بياوريم كه ايشان مينويسد: . . . < سهروردي نهتنها در مناظره با فقها و متكلمان بيپروا بود و دشمني برميانگيخت، در اظهار اسرار حكمت، برخلاف توصيه بوعلي در آخر اشارات، شايد بهعلت جواني، بيپروايي ميكرد و همين باعث دشمني و توطئهچيني عليه وي شد.>
اما در كيفيتقتل مرحوم شيخ اشراق، بعضينوشتهاند: او را حبسكردند و طعاماز او باز داشتند تا از گرسنگيجانداد و اينرا خود او از الملكالظاهر خواستهبود. بعضيگفتهاند: با زهكمانخفهاشكردند. برخي ديگر ميگويند:از پشتبامبهزير انداختندو سپسجسدشرا سوزانيدند.
آمده است كهالملكالظاهر پساز كشتناو سختپشيمانشد و دستور داد همهكسانيرا كهبهقتلاو فتوانوشتهبودند تبعيد كنند و اموالو داراييآنها را بهغرامتبردارند و اندوختههايشانرا مصادرهكنند.
در سنينعمر شيخ اشراق نيز اختلافاستو از 33تا 50سال نوشتهاند. ياقوتحموي در معجمالادبا مينويسد كهسهرورديدر سالهجريوارد حلبشد و در پنجم رجب سالدر سن 40 سالگي به قتل رسيد.
منابع:
- معجم البلدان، ياقوت حموي
- وفيات الاعيان، ابن خلكان
- تاريخ الحكماء، شهرزوري
- نزهه الارواح، شهرزوري
- حكمه الاشراق، هانري كربن
- تاريخ الفكر الفلسفي الاسلام، محمدعلي ابوريان
- مفسر عالم غربت و شهيد طريق معرفت، سيد حسين نصر
- دايرهالمعارف فارسي، غلامحسين مصاحب
- آشنايي با علوم اسلامي، استاد مطهري
- ايران قديم، پيرنيا
- كشكول، بهايي
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}